نشلجي

فرهنگي، ديني و قرآني

حداقل سن ازدواج در ایران

امروزه در ایران محدودیت سنی برای ازدواج وجود ندارد و ازدواج در هر سنی ممکن است. ازدواج کودکان هم در سنت و هم در قانون ایران وجود دارد. منتها ازدواج دختر کمتر از ۱۳ ساله و پسر کمتر از ۱۵ سال «منوط است به اذن ولی به شرط مصلحت با تشخیص دادگاه صالح». ازدواج قبل از بلوغ (۹ سال قمری در دختران و ۱۵ سال قمری در پسران) توسط ولی کودک (پدر و جد پدری) انجام می‌شود. تشخیص دادگاه نیز کاملا از عرف منطقه تاثیر می‌گیرد.[۱]


ادامه مطلب
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: سه شنبه 29 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یادت باشه همیشه خودت را بینداز تا بگیرنت 

اگه خودتو بگیری می اندازنت

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: سه شنبه 21 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قله ایی که چند بار فتح شود بی شک تفریگاه عمومی می شود.

مواظب دلت باش

پس حتما مواظب دلت باش

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: سه شنبه 21 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مادر پسرک فقیر مریض بود. پسرک به داروخانه رفت و از بی پولی ، مجبور شد داروهای مورد نظر را بدزدد. اما گیر می افتد وداروها را از او می گیرد. همان زمان مردی او را میبیند.وقتی متوجه می شود که جریان چیست ، پول داروها را حساب می کندوداروها را به او می دهد. سی سال بعد همان مرد ناگهان در محل کار خود سکته می کند و نقش بر زمین می شود. زمانی که اورا به بیمارستان می برند،می فهمد هزینه ی عمل بسیار سنگین است .روزی یکی از بچه های آن مرد کنار تخت پدر صورت حسابی را می بیند که زیر آن پرداخت شد را نوشته بود.ویک یادداشت دیگر  <<این هزینه سی سال پیش پرداخت شده است >>در واقع او همان پسرکی بود که آن مرد سی سال پیش آن کار را برایش کرده بود

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 19 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پیامبر (ص):

قبر هرروز پنج مرتبه انسان را صدا می زند:

1-من خانه فقر هستم با خود گنج بیاورید

2-من خانه ترس هستم با خودتان انیس بیاورید

3-من خانه مارها و عقرب ها هستم با خودتان پادزهر بیاورید

4- من خانه تاریکی ها هستم با خودتان روشنایی بیاورید

5- من خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بیاورید

---------------------------------------------------------------------

1-گنج : لا اله الا الله

2-انیس:تلاوت قرآن

3-پادزهر : صدقه ،خیرات

4- چراغ: نماز ،نماز شب

5- فرش :عمل صالح

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: شنبه 18 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خمس ليست اموال. به طور کلي اموال هر مکلّفي نوعاً از اقلام ذيل خارج نيست: 1-ارث 2- هديه و بخشش 3- سرمايه 4- درآمد کسب و کار مصرف‌شده 5- درآمد کسب و کار پس‌اندازشده 6- قرض و وام مصرف‌شده 7- قرض و وام پس‌اندازشده 8- قرض و طلب 9- مهريه 10- ديه 11- صدقات و وجوه شرعيه 12- حقوق بازنشستگي 13- حق بيمه 14- مال حلال مخلوط به حرام
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

علی (ع) مراقب افکارت باش که گفتارت می شود. مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود. مراقب رفتارت باش که عادت می شود. مراقب عادتت باش که شخصیت می شود. مراقب شخصیتت باش که سرنوشت می شود
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 مرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نظر مراجع تقلید را در مورد حکم شرعی بازی کردن با پاسور (ورق)

 

نظر مراجع در رابطه با بازی شطرنج و پاسور:

 


ادامه مطلب
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 29 تير 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امام حسن مجتبی (ع):

شناخت هدايت

« وَ اعْلَمُوا عِلْمًا يَقينًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ رَأَيْتُمْ الْفِرْيَةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْريفَ وَ رَأَيْتُمْ كَيْفَ يَهْوى مَنْ يَهْوى.»

به يقين بدانيد كه شما هرگز تقوا را نشناسيد تا آن كه صفت هدايت را بشناسيد، و هرگز به پيمان قرآن تمسّك پيدا نمىكنيد تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسيد، و هرگز قرآن را چنان كه شايسته تلاوت است تلاوت نمىكنيد تا آنها را كه تحريفش كردند بشناسيد، هر گاه اين را شناختيد بدعتها و بر خود بستن ها را خواهيد شناخت و دروغ بر خدا و تحريف را خواهيد دانست و خواهيد ديد كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد.

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 22 تير 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نَصوح مردى بود شبيه زنها ، صورتش مو نداشت و سينه‌هايي برجسته چون سينه زنها داشت و در حمام زنانه كار مى كرد. او سالیان متمادی

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 4 خرداد 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ولادت علی علیه السلام بنا بوشته مورخين


ادامه مطلب
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: دو شنبه 22 ارديبهشت 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کربلا شهريست اي دل شهريارش زينب است اعتبارش از حسين و اقتدارش زينب است نام زينب با حسين حک گشته در ايوان دل دل که شد بيت الحسين نقش ونگارش زينب است شيعه دارد در دلش يکتا کتاب قيمتي ناشرش باشد حسين ، آموزگارش زينب است هرکه نازد بر کسي زينب بنازد بر حسين جان زهرا اين حسين دار و ندارش زينب است
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 ارديبهشت 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ریشه خرافه جهل است بحث خرافه و اعتقاد به آن مربوط به امروز و دیروز نیست و از قدیم الایام وجود داشته است. به عنوان مثال داستان قمر در عقرب (ماه بد و خوب)، در اشعار حافظ هم هست، اما قاعدتا وقتی چیزی علمی نیست یا باید فراعلم (فرادانش) باشد یا فروعلم که به آن خرافه می گویند. بحث خرافه و اعتقاد به آن مربوط به امروز و دیروز نیست و از قدیم الایام وجود داشته است. به عنوان مثال داستان قمر در عقرب (ماه بد و خوب)، در اشعار حافظ هم هست، اما قاعدتا وقتی چیزی علمی نیست یا باید فراعلم (فرادانش) باشد یا فروعلم که به آن خرافه می گویند. در خصوص خرافه های رایج در ازدواج هم باید گفت اصولا این قبیل باورها، دو وجه بیشتر ندارد یا تاثیرگذار است یا نیست، اما مهم این است که تاثیرپذیری از آن به ماهیت خرافه بستگی ندارد، بلکه به میزان تلقین پذیری افراد بستگی دارد. به طور مثال، کسی که به چشم زخم اعتقادی ندارد، دیگران هرچه بد بگویند و انرژی منفی بفرستند، اثر بدی در زندگی فرد نمی گذارد و جو منفی ایجاد نمی کند، اما اگر فردی خود به این قبیل مسائل اعتقاد داشته باشد، با تلقین، تاثیر مثبت و منفی آن را خواهد دید، اما معمولا کسانی که از اعتقادات محکمی برخوردارند و معتقدند به: «لاحول ولاقوه الا بالله»، نه اعتقادی به این خرافه ها دارند و نه برای رفع مشکلات یا نیکبختی خود و اطرافیانشان سراغ آن می روند. ریشه هرگونه خرافه از جمله خرافات رایج در ازدواج، در جهل و نادانی است. یک کوچه تاریک هم سرشار از وهم است، اما اگر یک چراغ قوه در آن روشن کنید، تمام کوچه روشن و جزئیات آن مکشوف شده و تمام توهمات نیز از بین می رود. اما این که چطور این خرافه نشات گرفته از جهل یک فرد یا گروهی از افراد، رایج و شایع می شود به انتقال سینه به سینه آن مربوط است. معمولا این اعتقاد جاهلانه از طریق والدین به فرزندان یا به اطرافیان و دوستان منتقل شده و تبدیل به جهل مرکب و تعصب می شود که عده ای به آن روی آورده و انجام می دهند، بدون آن که به اصل و ریشه آن توجه ای داشته باشند و به این ترتیب کم کم خرافه ها بخشی از عادات و رسوم یک قوم می شود اما شما اعتقاد به این گونه خرافه ها را هیچ گاه در دو دسته از افراد مشاهده نمی کنید؛ اول افراد متقی و با خدا و دوم در عالمان و دانشمندان. در واقع دانش و بینش، دو بالی است که هر فردی می تواند با آن به سوی حقیقت پرواز کند و مادام که هر کدام از اینها نباشد، فرد در معرض آسیب پذیری قرار می گیرد. هرچند در پاره ای موارد هم ممکن است فردی به این دو بال مجهز باشد، اما به دلیل این که تلقین پذیر شده یعنی نتیجه انجام خرافه ای را دیده (ولو به صورت اتفاقی)، دچار القائاتی شده و به برخی خرافات باورمند شود. از سوی دیگر در بحث ریشه یابی می توان گفت خرافه به نوعی از محصولات فرعی و تحریف شده آیین ها و مذاهب است. به این ترتیب که وقتی حقایق امر دین یا آیینی برای افراد مشخص نشود، مردم به سوی تخیلات و وهم روی می آورند که تخیلات هم زائده ها و تولیدات بی شماری دارد. مثلا کافی است شما در تاریکی فکر کنید، هیولایی به چه بزرگی در برابرتان متولد می شود، در حالی که این هیولا در عالم واقع وجود ندارد. خرافه در دنیا باور به خرافات بویژه در بحث ازدواج در تمام کشورها حتی کشورهای پیشرفته هم وجود دارد، به طوری که یک سیاستمدار باسواد و یک فوتبالیست در قلب اروپا هم ممکن است سراغ کمک گرفتن از دعا و جادو یا پیش بینی نتایج بازی اش برود، اما شما هیچ گاه نخواهید دید که یک دانشمند سراغ یک فالگیر برود. این خود نشان می دهد که در کشورهای توسعه یافته هم آدم های توسعه نیافته ای وجود دارند که اهل خرافه اند، ریشه خرافه و جهل است. این جهل لزوما نبود علم نیست، بلکه نوعی بینش است در مقابل دانش. شما همین حالا و در عصر علم و تکنولوژی هم انواع و اقسام خرافه ها را در کشورهای غربی مشاهده می کنید چه در زمینه ازدواج و چه در سایر موارد که افراد باورمند زیادی به اینها معتقدند و گرنه کسی که شک داشته باشد، سراغ فرد آگاه و عالمی رفته و شک خود را برطرف می کند. پس در همان کشورهای توسعه یافته هم افراد باسوادی هستند که به دلیل نوع بینش و باور خود که ریشه در خانواده، جامعه و فرهنگ دارد به این خرافات باور دارند.
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: سه شنبه 2 ارديبهشت 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

« اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ »
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: دو شنبه 18 فروردين 1388برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مايه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است . هر كسي صاحب زر است او از همه بالاتر است . دود اگر بالا نشيند كســـر شــأن شــعـله نيست- جاي چشم ابرو نگيرد چونكه او بالا تراست- ناكسي گر از كسي بالا نشيند عيب نيست . روي دريا، خس نشيند قعر دريا گوهر است . شصت و شاهد هر دو دعوي بزرگي ميكنند - پس چرا انگشت كوچك لايق انگشــــتر است- آهن و فولاد از يك كوه مي آيند برون . آن يكي شمشير گردد ديگري نعل خر است . كــــره اسـب ، از نجابت از پـس مــــادر رود - كــــره خــر ، از خــريت پيش پيش مــــادر است - كاكـل از بالا بلندي رتبــه اي پيدا نكرد . زلف ، از افتادگي قابل به مشك و عنبر است . پادشه مفلس كه شد چون مرغ بي بال و پر است - دائماً خون ميخورد تيغي كه صاحب جوهر است - سبزه پامال است در زير درخت ميوه دار. دختر هر كس نجيب افتـاد مفت شوهر است. صائبا !عيب خودت گو عيب مردم را مگو - هر كه عيب خود بگويد، از همه بالا تر است-
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 4 اسفند 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ـ نشانه اى شكيبا. امام صادق(ع) علامه الصابر فى ثلاث : اولها ان لايكسل و الثانيه ان لايضجـر، والثالثه ان لايشكـو مـن ربه عزوجل ، لانه اذا كسل فقد ضيغ الحق ، واذا ضجر لـم يـود الشكر، واذا شكى مـن ربه عزوجل فقدعصاه . علامت صابر در سه چيزاست : اول : آن كه كسل نشـود، دوم : آن كه آزرده خاطـرنگردد، سـوم آن كه از خـداونـدعزوجل شكوه نكند، زيرا وقتى كه كسل شـود، حق را ضايع ميكند، وچـون آزرده خاطرگـردد شكـر را به جا نمـيآورد، و چـون از پـروردگارش شكايت كنـد در و واقع او را نافرمانى نموده است .
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 4 اسفند 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

معلم و كودكان كودكان مكتب از درس و مشق خسته شده بودند. با هم مشورت كردند كه چگونه درس را تعطیل كنند و چند روزی از درس و كلاس راحت باشند. یكی از شاگردان كه از همه زیركتر بود گفت: فردا ما همه به نوبت به مكتب می‌آییم و یكی یكی به استاد می‌گوییم چرا رنگ و رویتان زرد است؟ مریض هستید؟ وقتی همه این حرف را بگوییم او باور می‌كند و خیال بیماری در او زیاد می‌شود. همة شاگردان حرف این كودك زیرك را پذیرفتند و با هم پیمان بستند كه همه در این كار متفق باشند، و كسی خبرچینی نكند. فردا صبح كودكان با این قرار به مكتب آمدند. در مكتب‌خانه كلاس درس در خانة استاد تشكیل می‌شد. همه دم در منتظر شاگرد زیرك ایستادند تا اول او داخل برود و كار را آغاز كند.او آمد و وارد شد و به استاد سلام كرد و گفت : خدا بد ندهد؟ چرا رنگ رویتان زرد است؟ استاد گفت: نه حالم خوب است و مشكلی ندارم، برو بنشین درست را بخوان.اما گمان بد در دل استاد افتاد. شاگرد دوم آمد و به استاد گفت : چرا رنگتان زرد است؟ وهم در دل استاد بیشتر شد. همینطور سی شاگرد آمدند و همه همین حرف را زدند. استاد كم كم یقین كرد كه حالش خوب نیست. پاهایش سست شد به خانه آمد، شاگردان هم به دنبال او آمدند. زنش گفت چرا زود برگشتی؟ چه خبر شده؟ استاد با عصبانیت به همسرش گفت: مگر كوری؟ رنگ زرد مرا نمی‌بینی؟ بیگانه‌ها نگران من هستند و تو از دورویی و كینه، بدی حال مرا نمی‌بینی. تو مرا دوست نداری. چرا به من نگفتی كه رنگ صورتم زرد است؟ زن گفت: ای مرد تو حالت خوب است. بد گمان شده‌ای. استاد گفت: تو هنوز لجاجت می‌كنی! این رنج و بیماری مرا نمی‌بینی؟ اگر تو كور و كر شده‌ای من چه كنم؟ زن گفت : الآن آینه می‌آورم تا در آینه ببینی، كه رنگت كاملاً عادی است. استاد فریاد زد و گفت: نه تو و نه آینه‌ات، هیچكدام راست نمی‌گویید. تو همیشه با من كینه و دشمنی داری. زود بستر خواب مرا آماده كن كه سرم سنگین شد، زن كمی دیرتر، بستر را آماده كرد، استاد فریاد زد و گفت تو دشمن منی. چرا ایستاده‌ای ؟ زن نمی‌دانست چه بگوید؟ با خود گفت اگر بگویم تو حالت خوب است و مریض نیستی، مرا به دشمنی متهم می‌كند و گمان بد می‌برد كه من در هنگام نبودن او در خانه كار بد انجام می‌دهم. اگر چیزی نگویم این ماجرا جدی می‌شود. زن بستر را آماده كرد و استاد روی تخت دراز كشید. كودكان آنجا كنار استاد نشستند و آرام آرام درس می‌خواندند و خود را غمگین نشان می‌دادند. شاگرد زیرك با اشاره كرد كه بچه‌ها یواش یواش صداشان را بلند كردند. بعد گفت : آرام بخوانید صدای شما استاد را آزار می‌دهد. آیا ارزش دارد كه برای یك دیناری كه شما به استاد می‌دهید اینقدر درد سر بدهید؟ استاد گفت: راست می‌گوید. بروید. درد سرم را بیشتر كردید. درس امروز تعطیل است. بچه‌ها برای سلامتی استاد دعا كردند و با شادی به سوی خانه‌ها رفتند. مادران با تعجب از بچه‌ها پرسیدند : چرا به مكتب نرفته‌اید؟ كودكان گفتند كه از قضای آسمان امروز استاد ما بیمار شد. مادران حرف شاگردان را باور نكردند و گفتند: شما دروغ می‌گویید. ما فردا به مكتب می‌آییم تا اصل ماجرا را بدانیم. كودكان گفتند: بفرمایید، برویید تا راست و دروغ حرف ما را بدانید. بامداد فردا مادران به مكتب آمدند، استاد در بستر افتاده بود، از بس لحاف روی او بود عرق كرده بود و ناله می‌كرد، مادران پرسیدند: چه شده؟ از كی درد سر دارید؟ ببخشید ما خبر نداشتیم. استاد گفت: من هم بیخبر بودم، بچه‌‌ها مرا از این درد پنهان باخبر كردند. من سرگرم كارم بودم و این درد بزرگ در درون من پنهان بود. آدم وقتی با جدیت به كار مشغول باشد رنج و بیماری خود را نمی‌فهمد.
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 27 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

. فیل در تاریكی شهری بود كه مردمش, اصلاً فیل ندیده بودند, از هند فیلی آوردند و به خانة تاریكی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت كردند, مردم در آن تاریكی نمی‌توانستند فیل را با چشم ببینید. ناچار بودند با دست آن را لمس كنند. كسی كه دستش به خرطوم فیل رسید. گفت: فیل مانند یك لولة بزرگ است. دیگری كه گوش فیل را با دست گرفت؛ گفت: فیل مثل بادبزن است. یكی بر پای فیل دست كشید و گفت: فیل مثل ستون است. و كسی دیگر پشت فیل را با دست لمس كرد و فكر كرد كه فیل مانند تخت خواب است. آنها وقتی نام فیل را می‌شنیدند هر كدام گمان می‌كردند كه فیل همان است كه تصور كرده‌اند. فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعی می‌بود. اختلاف سخنان آنان از بین می‌رفت. ادراك حسی مانند ادراك كف دست, ناقص و نارسا است. نمی‌توان همه چیز را با حس و عقل شناخت.
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: شنبه 26 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 . مرد لاف زن

 یك مرد لاف زن, پوست دنبه‌ای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب می‌كرد و به مجلس ثروتمندان می‌رفت و چنین وانمود می‌كرد كه غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود می‌كشید. تا به حاضران بفهماند كه این هم دلیل راستی گفتار من. امّا شكمش از گرسنگی ناله می‌كرد كه‌ ای درغگو, خدا , حیله و مكر تو را آشكار كند! این لاف و دروغ تو ما را آتش می‌زند. الهی, آن سبیل چرب تو كنده شود, اگر تو این همه لافِ دروغ نمی‌زدی, لااقل یك نفر رحم می‌كرد و چیزی به ما می‌داد. ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور می‌كند. شكم مرد, دشمن سبیل او شده بود و یكسره دعا می‌كرد كه خدایا این درغگو را رسوا كن تا بخشندگان بر ما رحم كنند, و چیزی به این شكم و روده برسد. عاقبت دعای شكم مستجاب شد و روزی گربه‌ای آمد و آن دنبة چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اینكه پدر او را تنبیه كند رنگش پرید و به مجلس دوید, و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبه‌ای كه هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب می‌كردی. من نتوانستم آن را از گربه بگیرم. حاضران مجلس خندیدند, آنگاه بر آن مرد دلسوزی كردند و غذایش دادند. مرد دید كه راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ.

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 13 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

پیش بینی علی ع از سب آن حضرت توسط دشمنانش

قسمت چهارم

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه در یکی از خطبه‌ها از آینده ای نزدیک خبر می‌دهد که شخصی می آید و به مردم دستور می‌دهد که آن حضرت را سبّ کنندوبیزاری جویند . وحتی از اوصاف ظاهری این شخص که سب آن حضرت را در میان مسلمین رواج خواهد داد ، خبر می‌دهد

 در خطبه 61 نهج البلاغه می فرماید :

 أَمَّا إِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ، أَلَا وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بِسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی، أمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی فَإِنَّهُ لِی زَکَاةٌ وَ لَکُمْ نَجَاةٌ، وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّی، فَإِنِّی وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَة .

 خطبة له علیه السلام (61) قبل أیام من استشهاده .

 در میان شما پس از من مردى گلو گشاد و شکم برآمده‏اى قد علم خواهد کرد ، هر چه را که پیدا کند خواهد خورد و هر چه را که پیدا نکند جستجو خواهد نمود . او را بکشید و هرگز او را نخواهید کشت‏ .

او شما را به دشنام دادن به من و بیزارى از من دستور خواهد داد [در صورت اجبار] به من دشنام بدهید ؛ زیرا دشنام به من ، مرا پاک می کند و براى شما موجب رهائى است‏ ؛ ولى اگر تبرى و بیزارى از من را بر شما عرضه کند ، از من تبرى مجوئید ؛ زیرا من بر فطرت پاک اسلام متولد شده‏ام و پیش از همه به ایمان و هجرت نائل گشته ‏ام .

 همچنین حاکم نیشابوری در المستدرک در تفسیر سوره نحل می‌نویسد :َقال علی رضی الله عنه : « إنکم ستعرضون على سبی فسبونی ، فإن عرضت علیکم البراءة منی ، فلا تبرءوا منی ، فإنی على الإسلام ، فلیمدد أحدکم عنقه ، ثکلته أمه ، فإنه لا دنیا له ولا آخرة بعد الإسلام ، ثم تلا (إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ‏ُّ بِالْایمَانِ) (النحل/ 106) » . صحیح الإسناد ولم یخرجاه .

 المستدرک علی الصحیحین ، الحاکم ، ج2 ،‌ ص358 ، باب قصة الحجر المدری حین اجبر علی لعنة علی رضی الله عنه ولعن آمره بحسن القول .

 امام علی علیه السلام فرمود : در آینده ، شما را وادار می‌کنند که مرا سبّ کنید ، (اگر مجبور بودید) پس سب کنید ؛ ولی اگر دستور دادند که از من بیزاری بجویید ، نپذیرید ؛ زیرا من بر اسلام هستم (برائت از من ، برائت از اسلام است) در این صورت گردن خود را (برای بریده شدن) بکشد ؛ ( اما کسی که از من بیزاری بجوید ) پس مادرش به عزایش بنشیند ؛ زیرا او بعد از خارج شدن از اسلام نه دنیا دارد و نه آخرت ، سپس این آیه را خواندند « الا من اکره ...

 و نیز در همان باب این روایت را نقل می‌کند :

 عن عبد الله بن طاوس ، عن أبیه ، قال : کان حجر بن قیس المدری من المختصین بخدمة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه ، فقال له علی یوما : یا حجر إنک « تقام بعدی فتؤمر بلعنی فالعنی ولا تبرأ منی » . قال طاوس : فرأیت حجر المدری وقد أقامه أحمد بن إبراهیم خلیفة بنی أمیة فی الجامع ووکل به لیلعن علیا أو یقتل فقال حجر أما إن الأمیر أحمد بن إبراهیم أمرنی أن ألعن علیا فالعنوه لعنه الله . فقال طاوس : فلقد أعمى الله قلوبهم حتى لم یقف أحد منهم على ما قال .

 المستدرک علی الصحیحین ، الحاکم ، ج2 ،‌ ص358 ، باب قصة الحجر المدری حین اجبر علی لعنة علی رضی الله عنه ولعن آمره بحسن القول .

 حجر بن قیس مدرى ، از کسانى بود که ویژگى خاصى نزد حضرت على علیه السّلام داشت . در یکى از روزها ، حضرت على علیه السّلام خطاب به وى ، فرمود : اى حجر ! پس از من ، تو را وادار می کنند که مرا لعنت کنى ، پس آن را انجام ده ، لیکن از من تبرّى مجو !

طاووس ، می گوید: حجر را در حالى دیدم که احمد بن ابراهیم ، خلیفه اموى ، دستور داده بود وى را به مسجد جامع ببرند و کسى را بر او گمارده بود که حجر على علیه السّلام را لعنت کند ، و در صورت امتناع ، کشته شود ! گفت : اى مردم ! امیر احمد بن ابراهیم به من دستور داده است تا على علیه السّلام را لعنت کنم ، اینک او را لعنت کنید که لعنت خدا بر او باد ! گفتار حجر ، ایهام داشت ( دو پهلو بود ) و براى همین است که طاووس مى‏گوید : خداى تعالى گوش دل مخالفان را کر کرد ، به طوریکه متوجه نشدند که منظور حجر چیست .

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: شنبه 12 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اذیت کردن علی (ع)، اذیت رسول خدا

قسمت سوم

هیثمی در مجمع الزوائد به نقل از سعد بن أبی وقاص می‌نویسد :

 قال: کنت جالساً فی المسجد ، أنا ورجلان معی ، فنلنا من علی ، فأقبل رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم غضبان یعرف فی وجهه الغضب ، فتعوذت باللّه من غضبه ، فقال: «ما لکم وما لی ؟ من آذى علیّاً فقد آذانی». رواه أبو یعلى والبزاز باختصار ورجال أبی یعلى رجال الصحیح غیر محمود بن خداش وقنان، وهما ثقتان.

 مجمع الزوائد ، ج9 ، ص129 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42 ، ص204و البدایة والنهایة ، ج7 ، ص383 .

 سعد بن أبی وقاص می گوید من و دو نفر دیگر از همراهانم در مسجد نشسته بودیم ؛ پس به علی جسارت کردیم ؛ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با عصبانیت به ما رو کرده در حالیکه خشم ایشان در چهره شان دیده می شد ؛ پس از غضب ایشان به خدا پناه بردم ؛ حضرت فرمودند : با من چه کار دارید ( چرا من را آزار می دهید ؟) هرکس علی را آزار دهد من را آزرده است .

 ابو یعلی و بزار این روایت را به صورت خلاصه نقل می کنند و راویان سند ابو یعلی ، راویان اسناد صحیح بخاری است ؛ غیر از محمود بن خداش و قنان و آن دو نیز مورد اطمینان هستند .

 أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه اصفحانی و نیز علّامة شیخ بها الدین أبو القاسم رافعی می‌نویسند :

عن جابر الأنصاری عن عمر بن الخطاب ، قال : کنت أجفو علیا ، فلقینی رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) فقال : " إنک آذیتنی یا عمر ! " . فقلت : أعوذ بالله ممن آذى رسوله ! قال : " إنک قد آذیت علیا ، ومن آذى علیا فقد آذانی " .

 مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) ، أبی بکر أحمد بن موسى ابن مردویه الأصفهانی ، ص 81 و التدوین فی أخبار قزوین ، ج1 ،‌ ص460 ، باب العین فی الآباء .

 از جابر بن عبد الله الانصاری از عمر بن خطاب روایت شده است که گفت : به علی بدی می کردم ؛ پس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم من را دیده و فرمودند : ای عمر ؛ مرا آزرده ای ؛ گفتم : از دست کسی که رسول خدا را آزرده ، به خدا پناه می برم ؛ حضرت فرمودند : تو علی را آزرده ای و هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است .

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: چهار شنبه 9 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حکم فقهی سیم کارتهای رایتل (تماس تصویری )

نظر شما در مورد امکان مکالمه تصویری (سیم کارت رایتل )که جدیدا توسط یکی از اپراتورهای تلفن همراه ارائه می شود چیست ؟

آیت الله مکارم شیرازی

به یقین مفاسد این کار از فوائد آن بیشتر است و منشأ مفاسد جدیدی در جامعه ما که متاسفانه درگیر مفاسد مختلفی است خواهد شد و با توجه به این که ضرورتی برای اصل این کار نیست بنابراین شرکتهای خصوصی و دولتی باید از آن خودداری کنند و مکلفین نیز باید از خرید آن خودداری نمایند.

 

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 6 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قسمت دوم

ناسزا به علی ، ناسزا به رسول خدا

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِیِّ قَالَ : دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ لِی أَیُسَبُّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیکُمْ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ أَوْ سُبْحَانَ اللَّهِ أَوْ کَلِمَةً نَحْوَهَا قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی .

 عبد الله جدلی می گوید : بر ام سلمه وارد شدم ، به من فرمود : آیا کسی در میان شما هست که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را سبّ کند ؟ گفتم : پناه بر خدا ... فرمود : از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود : هر کس علی (علیه السلام) را سب کند ، به درستی که مرا سبّ کرده است .

 مسند احمد ، الإمام احمد بن حنبل ، ج 6 ، ص 323 و خصائص أمیر المؤمنین (ع) ، النسائی ، ص 99 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص 266 و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج 3 ، ص 634 و البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 7 ، ص 391 و المناقب ، الموفق الخوارزمی ، ص 149 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی (ع) ، ابن الدمشقی ، ج 1 ، ص 66

 حاکم نیشابوری بعد از حدیث می‌گوید:

 هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه .

 المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 3 ، ص 121.

 سند این حدیث صحیح است ؛ ولی بخاری و مسلم آن را نیاورده‌اند .

 و هیثمی نیز می‌گوید :

 رواه أحمد ورجاله رجال الصحیح غیر أبى عبد الله الجدلی وهو ثقة .

 مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 130 .

 احمد آن را نقل کرده و راویان آن ، راویان صحیح بخاری هستند ، غیر از أبی عبد الله الجدلی که او مورد اعتماد است .

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: شنبه 5 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مارگیر بغدادَ

 مارگیری در زمستان به كوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف اژدهای بزرگ مرده‌ای دید. خیلی ترسید, امّا تصمیم گرفت آن را به شهر بغداد بیاورد تا مردم تعجب كنند, و بگوید كه اژدها را من با زحمت گرفته‌ام و خطر بزرگی را از سر راه مردم برداشته‌ام و پول از مردم بگیرد. او اژدها را كشان كشان , تا بغداد آورد. همه فكر می‌كردند كه اژدها مرده است. اما اژدها زنده بود ولی در سرما یخ زده بود و مانند اژدهای مرده بی‌حركت بود. دنیا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بی‌جان است اما در باطن زنده و دارای روح است.

 مارگیر به كنار رودخانة بغداد آمد تا اژدها را به نمایش بگذارد, مردم از هر طرف دور او جمع شدند, او منتظر بود تا جمعیت بیشتری بیایند و او بتواند پول بیشتری بگیرد. اژدها را زیر فرش و پلاس پنهان كرده بود و برای احتیاط آن را با طناب محكم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق, اژدها را گرم كرد یخهای تن اژدها باز شد، اژدها تكان خورد، مردم ترسیدند، و فرار كردند، اژدها طنابها را پاره كرد و از زیر پلاسها بیرون آمد, و به مردم حمله بُرد. مردم زیادی در هنگام فرار زیر دست و پا كشته شدند. مارگیر از ترس برجا خشك شد و از كار خود پشیمان گشت. ناگهان اژدها مارگیر را یك لقمه كرد و خورد. آنگاه دور درخت پیچید تا استخوانهای مرد در شكم اژدها خُرد شود. شهوتِ ما مانند اژدهاست اگر فرصتی پیدا كند, زنده می‌شود و ما را می‌خورد.

(مثنوی معنوی)

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: سه شنبه 1 بهمن 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نامه ی خدا

مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.

مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.

سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.

پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .

پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ...

 مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه‌ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه .. ......... به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشیده شدند ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...! رفتار من با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می‌بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است.

.

.

.

ای کاش فکر می کردیم.چرا نامه ی خدا به خودمان را نمی خوانیم ؟ چرااز دیگ کمتر شده ایم زیرا دیگ سیاه می شود تا دیگران را سیر کند و لی بعضی از ما مردم را سیاه میکنیم تا خودمان را سیر کنیم .

 

 

 

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: دو شنبه 30 دی 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خصلتهاى ايمان

من مواعظ النبي صلى الله عليه وآله وسلّم:

ثلاثٌ من كنّ فيه استكمل خصال الإيمان:

الذي إذا رضي، لم يُدْخِله رضاه في باطلٍ وإذا غَضِبَ لم يخرجه الغضب من الحقّ وإذا قدر لم يتعاط ما ليس له.

(تحف العقول صفحه 43)

خشنودى و محبت كسى او را به باطل نكشاند كه موجب شود به ناحق از آن شخص دفاع كند و همچنين غضب، او را به برخوردهاى غلط و خروج از حق نكشاند، و در هنگام قدرت، كارهايى را كه حق او نيست مرتكب نشود.

شرح حدیث معناى روايت، اين نيست كه ايمان در اين سه خصلت منحصر است، بلكه مراد اين است كه در هر كس، اين سه خصلت وجود داشته باشد، حاكى از اين است كه همه خصال ايمان، در او جمع است. چون هر يك از اينها متوقّف بر مجموعه‏اى از صفات نيك و كاشف از آنها است.

 

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: دو شنبه 30 دی 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 مکارم اخلاق

إنّ اللّه  تَبارَكَ وَتَعالى خَصَّ رَسولَ اللّه  صلى الله عليه و آله بِمَكارِمِ الأخلاقِ ، فَامتَحِنوا أنفُسَكُم فَإن كانَت فيكُم فَاحمَدوا اللّه  عَزَّوَجَلَّ وَارغَبوا إلَيهِ فى الزِّيادَةِ مِنها ـ فَذَكَرَها عَشرَةً ـ : اليَقينُ ، والقَناعَةُ ، والصَّبرُ ، والشُّكرُ ، والحِلمُ ، وحُسنُ الخُلقِ ، والسَّخاءُ ، والغَيرَةُ ، والشَّجاعَةُ ، والمُروءَةُ؛

خداى تبارك وتعالى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به مكارم اخلاق مخصوص گردانيد. پس شما نيز خود را بيازماييد، اگر اين صفت ها در شما بود خداى عزوجل را سپاس گوييد و از او اين مكارم را بيشتر بخواهيد. ـ سپس آن ده خصلت را برشمردند ـ : يقين، قناعت، صبر، شكر، بردبارى، خوش اخلاقى، سخاوت، غيرت، شجاعت و جوانمردى.     

(نهج البلاغه، خطبه 91

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: شنبه 28 دی 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 بهترین ها 

اول مصادیق (شخصیت ها) را بررسی می کنیم، دوم زمان ها، سوم کارهایی که کردند تا بهترین شدند.
- استخراج روایات از: بحارالانوار جلد 97 ، جلد 47 ، و جلد 34 -
رسول خدا (ص) از میان سخنان، بهترین سخن را « سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله والله اکبر » برشمردند؛ تسبیحات اربعه.
چرا بهترین سخن است؟ در سبحان الله ما می گوییم بدی ها از جانب ماست. اگر جایی در زندگی ات چیزی را به گردن خدا و تقدیر بیندازی، این سبحان الله ای که می گویی واقعی نیست! خداوند از هرگونه بدی مبرّی است.
وقتی می گویی الحمدالله یعنی من ِ بنده قاصرم از شکر کردن، لذا این کلمه را بجای شکر به کار می برم.رشکر را که کسی نمی تواند بجا بیاورد؛ آیه ی شریفه ی قرآن می فرماید إن تعدّوا نعمت الله، لاتحصوها .. حتی نمی توانید بشمارید. در ادبیات عرفانی، الحمدالله جایگزین شکر است.
لا اله الا الله ..، نفی هرگونه قدرت در زندگی است، به غیر از قدرت خدا.
 

ادامه مطلب
نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: یک شنبه 24 دی 1387برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , nashalji.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com