نشلجي

فرهنگي، ديني و قرآني

 تئوري شن مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.   مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن» مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد. بنابراین به او اجازه عبور میدهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا... این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود. یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟   قاچاقچی میگوید : دوچرخه! نکته : بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند

داستان زن غرغرو! مرد کشاورزي يک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چيزي شکايت ميکرد. تنها زمان آسايش مرد زماني بود که با قاطر پيرش در مزرعه شخم ميزد. يک روز، وقتي که همسرش برايش ناهار آورد، کشاورز قاطر پير را به زير سايه اي راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل هميشه شکايت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پير با هر دو پاي عقبي لگدي به پشت سر زن زد و او در دم کشته شد. در مراسم تشييع جنازه چند روز بعد، کشيش متوجه چيز عجيبي شد. هر وقت يک زن عزادار براي تسليت گويي به مرد کشاورز نزديک ميشد، مرد گوش ميداد و به نشانه تصديق سر خود را بالا و پايين ميکرد، اما هنگامي که يک مرد عزادار به او نزديک ميشد، او بعد از يک دقيقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان ميداد. پس از مراسم تدفين، کشيش از کشاورز قضيه را پرسيد. کشاورز گفت: خوب، اين زنان مي آمدند چيز خوبي در مورد همسر من ميگفتند، که چقدر خوب بود، يا چه قدر خوشگل يا خوش لباس بود، بنابراين من هم تصديق ميکردم. کشيش پرسيد، پس مردها چه ميگفتند؟ کشاورز گفت: آنها مي خواستند بدانند که آيا قاطر را حاضرم بفروشم يا نه؟ نکته : ؟؟؟؟؟

 

 

نویسنده: محمد رضا معيني نشلجي ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , nashalji.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com